دیگری گفت : این سخن های بیهوده را می گوید که مرا صاحب شود، او غلام من است.
حضرت فرمود: فعلا" به خانه خود بروید، فردا به نزد من بیایید. آنها رفتند و مردم ناظر به این دعوا ، به یکدیگر می گفتند حضرت چگونه از عهده انجام این داوری بر خواهد آمد ، چون تا به حال سابقه چنین دعوایی نداشتیم.
حضرت ، قنبر را گفت: دو سوراخ در دیواری ایجاد کند که سر آدمی به راحتی در آن سوراخ داخل شود. چون صبح شد ، حضرت شمشیر به قنبر داد و گفت: هر گاه گفتم سر غلام را بزن ، مبادا که بزنی. چون طرفین دعوا به محضر آن حضرت رسیدند ، هر دو بر سر ادعای خود باقی بودند و صلح و آرامش بین آنها حاصل نشده بود. حضرت فرمود: برخیزید و سر خود را در آن سوراخ کنید.
آنها چنین کردند. حضرت با صدای بلند فرمان به قنبر داد که : قنبر سر غلام را بزن. غلام چون این سخن شنید ، فوری سر خود از سوراخ بیرون کشید. حضرت فرمود: مگر تو مدعی نبودی که من غلام نبودم ، چرا سر خود بیرون کشیدی ؟ غلام به عرض رساند ، چون مرا بسیار کتک می زد. حضرت غلام را به صاحب سپرد و هر دو از دیوان خارج شدند.
منبع :قضاوتهای حضرت علی علیه السلام، ص 159 -158