سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آدمى با دمى که برآرد گامى به سوى مرگ بردارد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :12
بازدید دیروز :20
کل بازدید :103860
تعداد کل یاداشته ها : 46
103/9/3
4:54 ص
 

خیلی خودمونی !!

 

یکی بود یکی نبود ..... غیر از خدا هیچکی نبود .

همیشه قصه های بچگی اینطوری شروع می شد .... با یاد خدا بزرگتر که شدیم یکی بودا و یکی نبودا همه از یادمون رفت و فقط یاد خداش برامون موند ....

بعضی هامون همیشه همراه داشتیمش و بعضی هامون تا گیر نیفتادیم صداش نزدیم .....

بزرگ که شدیم هزارتا سوال بی جواب توی ذهنمون قدم می زد و جواب همه ی سوال ها رو فقط یه نفر می دونست .... همونی که ما رو بزرگ کرد و از این دنیای بچگی دور......

خدا خلاصه بزرگ شدیم و ما هم مثل روزگار گهی پشت به زین بودیم و گهی زین به پشت ...

بزرگ که شدیم همیشه با خودمون می گفتنیم خدا هوامون رو نداره .....

خدا تنهامون گذاشته .....

هیچ وقت فکر کردیم خودمون غیر از وقتایی که گیر افتادیم به یاد خدا و بندهاش بودیم یا نه ؟؟؟؟

همیشه یه طرفه به قاضی رفتیم و نگفتیم اگه یه جایی تو روزای پاییزی و زمستونی زندگی کم آوردیم

علتش اینه که تو روزای بهاری کم گذاشتیم !!

بزرگ شدیم و قد کشیدیم و روزها گذشت .... 

اونایی که سراغ خدا رو گرفته بودن خدا هنوز همراهشونه

اونا هم که از بزرگتر شدن سال تولد رو بیشتر از یاد خدا همراهشون داشتن بازم خدا تنهاشون نذاشت ....

خلاصه اینکه همه امون ، همه جا ، همیشه ، هر وقت تو جاده های پر دست انداز خوردیم زمین یه دست مهربون که گاهی هم نمی دیدیمش بلندمون کرد ....

خدا با اینکه همیشه و همه وقت و همه جا به یادش نبودیم ، همیشه و همه وقت و همه جا به یادمون بود .

 ایران خواه


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ با سلام با حکایتی بسیار جالب از مولای متقیان به روزم یه سر بزن یا علی